
توی دلش و تو چشمهاش یه نوری بود ... یه نورِ خاص .. یه رحمت یه لطف از طرف خدا .. خدایی که این نور رو به اون بخشیده بود . شاید یک عطیه!
باید ححفظش میکرد تا به کمکش راه رو طی کنه و به جایی که باید ؛ برسه...
سن و سالی نداشت . نمیدونم دقیق ...
چند تا فرشته همراهیش میکردن ... شاید هم فرشته نبودن ولی اینطور به نظرم اومد ...
با هم سفر میکردن . راه دراز و سختی در پیش بود .
هر چند یه بار فرشته ها دورش حلقه میزدن و یه چیزهایی رو بهش گوش زد میکردن... نباید اون نور رو از دست میداد و وظیفه داشت که از خطرات و بدی ها حفظش کنه.
کمی که گذشت ... فقط دیگه مواظب بود که نور رو از دست نده . زیبایی های راه رو نمیدید ... حواسش به هیچ چیز دیگه ای نبود ؛ هدف رو مقصد رو فراموش کرده بود .
از نعمتی که داشت دیگه هیچ استفاده ای نمیکرد . همش میخواست دورش کنه ... از بدی ها.. غافل از اینکه ...
یک بار تویِ میونه ء راه تهِ یه غار تاریک در حالی که سعی داشت نور رو پنهان کنه ... برای همیشه از دستش داد . انگار کور شده بود .... انگار نور از چشماش خارج میشد .
فریاد میکشید و در تاریکی غرق میشد .....وحشتناک بود!
گیج شدین؟! خودم هم گیج شدم!!
خوابی بود که دیدم!!!!!!!
چی بگم..نمیدونم این چی بوده که دیدی!!
خوابات هم به خواب ادما شبیه نیست!
نگران این نباش که چرا خوابت آشفته است ولی همینکه توان گفتنش را داشتی خوب است. انشاالله که خیر باشد. خوش باشی.
گیج کننده اما جالب بود ، من به فال نیک میگیرم .
سلام نغمه جان / ممنون که به من سر میزنی / در مورد خوابی که دیدی چیزی ندارم بگم / فقط شبها یه خورده کمتر غذا بخور تا دیگه از این خوابها نبینی / موید باشی عزیز
کمتر بخور .. راحت تر بخواب !!؛)
خیر ایشالله . ولی منم با نظر دوستمون موافقم که گفته کمتر بخور لااقل شام کمتر بخور
سلام آبجی نغمه ! چاکر خواتم ! بند کفشتم ! ببینم خوابت نکته انحرافی داشت؟!
سلام ... بابا عکسو! امیدوار شدم کلی عیزم!D:
خوابت هرچی بوده خیر باشه ... تو هم که عجیب شدی...
نمی گی چته ها...):
سلام !
خواب جالبی بود!
راستی اگر وقت کردی یه سری به لینک اولین قرار تو وبم بزن !
حاصل زحمات بچه های بلاگ اسکایه !
موفق باشی
صدر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
من معبر نیستم ....بهترین معبر خود بیننده خوابه اما سعی کن درس بگیری که میدونم گرفتی..........
سلام بر شما
معمولا خواب رو هر طوری تعبیر کنی یعنی به دلت بیفته همون خواهد شد اینه که با دلواپسی میریم سراغ تعبیر خواب !
اما تعبیر من از این خواب آنطوریکه به دلم افتاد حس مسئولیت در مقابل افکار جامعه بود.
قلمی که دردست من است هم قادر است دنیائی رو به آشوب بکشه و هم میتواند جامعه ای رو اصلاح کنه...
حس مسئولیت برای نوشتن مطلب در همین خانه های کوچکی که داریم از مواردیست که میتواند آن نور را پایدار نگه دارد و چنانچه از مسئولیتمان سر باز زنیم همان میشود که در ته غار رخ داد...
سلام نغمه جان
منم مثل تو از خوابت سر در نیوردم من که عمرآ هیچکدوم از خوابهایی که میبینم یادم نمیاد حالا بازم به تو که میای تو وبلاگتم مینویسی راستی خوب شد که من با اکیپ شماها آشنا شدم و کامنتام رفت بالا.
قربان تو
تو واقعا همچین خوابی دیدی؟؟!! خودمونیم خوب شد بیدار شدی هااا!!!
بسه دیگه بیا update کن!
دلم گرفته ای دوست..هوای گریه با من
سلام دوست من
بسیار جالب بود ودلنشین چرا که بر خواسته از دل بود.منتظر نوشته های خوب شما هستم.مؤفق باشید
ممنونم از مهربونیت. خوش باشی.
سلام نغمه خانوم...خوبید...خیلی دیر به دیر آپدیت می کنی....یه کم بیشتر بنویس...
فعلا
نغمه مهربون سلام..
امید که چشات همیشه پر فروغ و روزهات هم نورانی باشه.
ارادتمند
سلام نغمه جان!
خیلی خوبه که کم کم داره یه چیزایی حالیت میشه و من خیلی خوشحالم و این خیلی هم خوب است.
اا..خواب منو دزدیدی؟
آپ نمیکنی؟؟؟؟
(البته بعد از سلام))