
توی ماشین نشستی و بارون میاد .... قطره های بارونِ روی پنجره ها ... نمیذارن بیرون رو تماشا کنی ... پس مجبور میشی دست از فکر و خیال و جاده برداری .
مامان رو نگاه میکنی که داره با تسبیح چوبی مادرجون ذکر میگه ... خواهرت سرش رو به شیشه تکیه داده ... انگار دارن عکس خودش رو تو دونه های بارون تماشا میکنه ... و صدای شهرام ناظری که می خونه.....
غرض ها تیره دارد دوستی را .... غرض ها را چرا از دل نرانیم ... چرا از دل نرانیم .........
اینجام چیزهای زیادی برا دیدن و شنیدن و فکر کردن داره ها...
شاید گریه هم مثل دونه های بارونه, جلوی چشم هامون رو میگیره و وادارمون میکنه خودمون باشیم و به درونمون فکر کنیم ... ببینیم تهِ تهِ دلمون چی میگذره ... اون موقع شاید بشه غرَضها و بدیها رو هم از دل روند ...
راستی ... دوستای دوستداشتنی, عید همتون مبارک .