قدیما... هر وقت یه کاری میکردم که نباید میکردم... یا کاری رو که باید؛ انجام میدادم. یا اینکه خلاصه یه کاری یا اتفاقی صورت میگرفت. یه کاغذ بر میداشتم و مینوشتم ؛ یه زمانی اون نوشته ها نامه بودن.. نامه هایی از خودم به خودم....نامه های نغمه کوچیکه به نغمه بزرگه ! و جوابهاش بازم از خودم به خودم!... کم پیش میومد نامه ها مسالمت آمیز باشن یا ختمِ به خیر بشن ... کوچیکه معمولا در حالِ گند زدن و غرغر کردن بود و بزرگه هم در حالِ گوش مالی و روبه را کردن اوضاع ؛ یا به قولی آدم کردنِ کوچیکه... رویِ هم رفته دوتاییشون چیزِ زیادی سرشون نمیشد ولی در عوض کلی باهم رفیق شده بودن...
نمیدونم احمقانه بود یا بچه گونه .. ولی بی فایده نبود . این رو مطمئنم.
الآن مدتهاست که دیگه نامه ای بینشون رد و بدل نشده... نغمه کوچیکه , کوچیک وکوچیک تر شده و بزرگه ,دور و دور تر...
فکر کنم آدرسِ همو گم کرده باشن یا ... فراموش.