لطفاً منو ببین ...
      لطفاً منو بفهم ..!

ناغافل در رو باز میکنه , چراغ خاموشِ...
 اون دراز کشیده ...
حرف داره ... هر وقت این طور سر زده وارد اتاق اون می شه حسابی دلخورش میکنه ... ولی مهم نیست ... حرف های مبهمش رو فریاد میکشه ... سعی میکنه از دستاش هم برای فهموندن کلامش استفاده کنه , ولی .. همون جوابهای بیربط همیشگی :
 آره ..آره .. بــــــله ... و سری که با بی حوصلگی تایید میکنه.
ادامه میده ... همون چند کلمه رو دوباره و دوباره تکرار میکنه ...
اون دیگه داره حوصله ش سر میره... چیز هایی زیرِ لب زمزمه میکنه ...
متوجه نمیشه ولی میدونه که نباید حرفهای قشنگی باشه. باروشن کردن چراغ دیگه اونو از کوره در میبره . میاد جلوتر بلوز آبی رنگش رو نشون میده و به بالا اشاره میکنه ... انگار ... میخواد از آسمون بگه ... آبیه آسمون .... و شایدم ... خدا ..........
راستی ... از خدا چی میدونه؟ ...........  اصلاً چه کسی اهمیت میده؟؟!
اون از جاش بلند میشه و اتاق رو ترک میکنه نه به بلوزآبیش و نه به چشمهای خستش ... هیچ نگاهی نمیکنه .
خسته ... آره خستهء این همه تکرار ... ولی نه ناامید ... مدت هاست که به این نادید گرفتن ها عادت کرده . سعی میکنه افکار درهم و شلوغش رو جمع و جور کنه و به چیزهایی که میخواد به اون بفهمونه فکر کنه ...
... دوباره راه میفته, تا ... در یه اتاق بستهء دیگه رو باز کنه و یه چراغِ دیگه رو هم روشن ... 


کافی ست که چای بنوشیم با هم
و نگاه کنیم به چشم های هم
               که پُر از معجزاتِ به خواب رفته اند.
و دست هایم را که ببینی
               دلیل ساده ام را حفظ می کنی؛
وقتی بالا می آیند با چند جملهء ساده 
و پایین می آیند با چند نشانهء آرام
                               کافی است.  
نظرات 18 + ارسال نظر
هامون چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:17 ق.ظ http://shouka.blogsky.com

هی! با تو ام!...وقتی دستمو میکیری و نوازشم میکنی
به چیز دیگه فکر نکن!...

سعید چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:49 ق.ظ http://nale.persianblog.com

نغمه مهربون سلام !

و مهربانی معجزه ایی است که در قلبهای ساده و پاک احساس می شود.

ارادتمند همیشگی

پوریا چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.tanboor.blogsky.com

فکر کنم ۵ بار خوندمش ............
اولش فکر کردم من نشستم رو تخت و یکی میاد در رو باز می کنه اما الان احساس میکنم بر عکسه .......
اما لباس من آبی نیست و صدایی از من در نمیاد حتی مبهم ..
از خدا چی می دونم؟؟؟؟؟
نه نادیده نگیر چون من راه نمی افتم برم یه اتاق دیگه...
اما اگه حوصله ندارید .............خودم رو مجبور میکنم برم.
وقتی دستها بسته س چطور بالا پایین برن؟؟؟

مینا چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 ب.ظ http://aroosakekooki.persianblog.com

خیلی قشنگ نوشتی خیلی...........

مریم پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:53 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

چند تا چراغ باید روشن و خاموش بشه..شاید به اندازه ش همه ی تکرارها..راستی من الان کشفیدم رنگ نظرخواهیت خیلی خوشگله!

رامین پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:56 ب.ظ http://khakestaroalmas.persianblog.com

نمی دونم این شعر از کی بود ولی خیلی قشنگه .

چشم تو چشم پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:28 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

نغمه ...
منو ببین ...
یه لحظه چشم تو چشم لطفاْ ...
حرفی نیست ...
خوش باشی ...

بهار جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:43 ق.ظ

گندمزار جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:37 ب.ظ http://gandomzar.blogsky.com

سلام ... خیلی عالی بود ... خانوم نویسنده ... تحویل بگیر ماروD:

میلاد جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:16 ب.ظ http://tarfand.blogsky.com

سلام
مرسی که اومدی پیش ما...موفق و همیشه شاد باشی
ممنون

پرستو جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:39 ب.ظ http://parastou.blogsky.com

نوشتن همه حسا کار اسونی نسیت ولی انجامش دادی..
ولی نمیدونم بگم خوبه یا نه!!

سحر جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:53 ب.ظ http://ghoroob.blogsky.com

سلام
سرما نخوردی

سپهر شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:38 ق.ظ http://sepehrlp.blogsky.com/

سلام....
میدونی چیه انسان موجود عجیبه اینو همیشه میگم....قلبی داره که اعماقش هیچ وقت پر نمیشه همیهشه یه قسمتش خالیه...فکری داره که در حال رشده.....زندگی داره که همش در حال تغییره...راستی گفته بودی یکنواختی؟؟؟ میدونی اون هم نوعی تغییره؟؟ ...جالب نوشتی ...ببخشید که نتونستم زیاد بنویسم ...باید برم.. حتما تو بلاگ خودم در این باره توضیح میدم... من تازه آزاد شدم... با تولدی دوباره...فعلا...

صادق شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:28 ب.ظ http://sadeghkhan.blogsky.com

سلام.
گندمزار گفت بیاییم اینجارو بخونیم.
گرچه خیلی شیوا و قشنگ نوشتی ولی من نیاز به امید دارم. نیاز دارم در نوشته ای امیدرو پررنگ تر ببینم. من در مقامی نیستم و حقی ندارم توصیه ای بکنم. از قول کسی هم یا جامعه هم نمیتونم حرف بزنم. پس از خودم میگم. من به امید و پشتکار خیلی نیاز دارم. نیازدارم این دوتارو خیلی تقویت کنم.
چرا به شما گفتم. شاید چون فکر میکنم شما قدرت برانگیختن امید و نیرویی برای پشتکاروممارست رو در نوشته هاتون دارید. و بتونید هم به من هم دیگران هدیه کنید.
با احترام

هالاو شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://hallowsky.blogsky.com

salam
naghme khanom omidvaram khob bashi?
in nevehsteii ke too kafi set neveshti kheyli ehsasane bood
vali kashki tamame zendegimoon in tori bood
movafagh bashi;)

خورشید یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:41 ب.ظ http://rahekamalun.blogsky.com

سلام نغمه جان خوبی خانومی؟
خیلی عالی و قشنگ بود...

بهروز وثوق یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:50 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
زیبا بود به من هم سر بزن

ابرخاکستری دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:34 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

من و بشنو ... اینجام ... ببین ... همین جا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد