چه بگویم ؟!


حرف زیاد هست ... ولی نمیدونم چرا نه میشه گفت و نه میشه نوشت ... انگار به یه زبونِ دیگه نیاز دارم ... نمیدونم ... خودم هم نمیدونم چی دارم میگم ...
...
بم ...... یک هفته گذشته ... یک هفته ... ولی یک هفتهء طولانی ! خیــــــــــلی طولانی ...
.....

صبورا !
تپه ای سکوت نصیبِ دور دست میکنی
گنجِ پنهان نصیب خاک.
سکوت و ستاره نصیبِ دشت میکنی
سیب و سایه نصیب باغ.

گریهء کودکان و زخم آدمی
فقرِ دشت و راه های بی نشان,
                               نصیب من.
رحیما !
چه دوست تَرَم میداری !
 
 *هیوا مسیح*