عنوانش را چمی دانم!

به امیدی انگار بیهوده وقتم را به رنگ و رو بخشیدن به اینجا می گذرانم ... طرح دیگری در ذهن بود که به دل نمی نشست ... شاید دوباره دستی درآن بردم اما بعد ...می دانی از آخرین نوشته ات چقدر می گذرد ؟ دو سال و هفت ماه و بیست و شش روز ...

و باز هم میگذرد ...

و بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز ...

و بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز ...

می ترسم نوشتنت مرده باشد ...

بیش ازین روی مغزت خط خطی نمی کنم. هوم ...

 سمیرا .

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ب.ظ http://lovepaste.blogsky.com

مبارکه.تازه آپ کردین بعد از اینهمه مدت.به من هم سری بزنید خوشحال میشوم.

نغمه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ق.ظ

چی بگم ...
نمی دونم شاید مرده ...
...
مرسی!

رامین شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ق.ظ http://ghorbatesokoot.blogfa.com

سلام میگم یهویی رفتی نگفتی من از غصه سکته کنم ولی عیب نداره حالا که تازه اومدی جریمت اینکه به من سر بزنی منتظرم بای

مریم چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:07 ق.ظ

مبارکه دوباره مینویسی!

ناصر دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.nj301.blogfa.com

و این عشق است که به بودن معنا میبخشد نه بودن!
تفلکی توام ۲سالی ۱بار آپ میکنی موفق باشی ناصر خادمی۱۹ساله از نیشابور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد