به امیدی انگار بیهوده وقتم را به رنگ و رو بخشیدن به اینجا می گذرانم ... طرح دیگری در ذهن بود که به دل نمی نشست ... شاید دوباره دستی درآن بردم اما بعد ...می دانی از آخرین نوشته ات چقدر می گذرد ؟ دو سال و هفت ماه و بیست و شش روز ...
و باز هم میگذرد ...
و بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز ...
و بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز ...
می ترسم نوشتنت مرده باشد ...
بیش ازین روی مغزت خط خطی نمی کنم. هوم ...
سمیرا .
مبارکه.تازه آپ کردین بعد از اینهمه مدت.به من هم سری بزنید خوشحال میشوم.
چی بگم ...
نمی دونم شاید مرده ...
...
مرسی!
سلام میگم یهویی رفتی نگفتی من از غصه سکته کنم ولی عیب نداره حالا که تازه اومدی جریمت اینکه به من سر بزنی منتظرم بای
مبارکه دوباره مینویسی!
و این عشق است که به بودن معنا میبخشد نه بودن!
تفلکی توام ۲سالی ۱بار آپ میکنی موفق باشی ناصر خادمی۱۹ساله از نیشابور