دلم میخواد برم ... خیلی وقته دلم یه جای دور میخواد ... دور از این روز ها که فکر میکردم آرومن ... فکر میکردم آرومم ...
یه جای دور از این آرامش های نا مطمئن و لحظه ای ...

کجا بروم ؟!
کجا بروم که خدا حتا
برای خودش بگردد رها
دور شود حتا, در کوچه ای, یا بیابانی از تکرار آیه های خودش در فصل
و من پر از تلاطم این همه رو به رو
بیابم راه را نشان بدهم
که خدا بازگردد به جای خودش در من, در تو, در شهر .
دست صاف عشق
نور و شوق کودکی هم.



خیلی گذشته ... خنده داره ها... قالب عوض شه ولی مطلب نه !!! مثل این آدم هایی که  رخت و لباسشون رو با هر زور و زحمتی شده عوض و به روز میکنن ولی مُخِشون هیچ وقت update نمیشه !!  
راستی .... دست شما خیلی درد نکنه ... هر چند میدونم تشکر نون آب نمیشه ! ولی به هر حال مرسی !

چه بگویم ؟!


حرف زیاد هست ... ولی نمیدونم چرا نه میشه گفت و نه میشه نوشت ... انگار به یه زبونِ دیگه نیاز دارم ... نمیدونم ... خودم هم نمیدونم چی دارم میگم ...
...
بم ...... یک هفته گذشته ... یک هفته ... ولی یک هفتهء طولانی ! خیــــــــــلی طولانی ...
.....

صبورا !
تپه ای سکوت نصیبِ دور دست میکنی
گنجِ پنهان نصیب خاک.
سکوت و ستاره نصیبِ دشت میکنی
سیب و سایه نصیب باغ.

گریهء کودکان و زخم آدمی
فقرِ دشت و راه های بی نشان,
                               نصیب من.
رحیما !
چه دوست تَرَم میداری !
 
 *هیوا مسیح*

هزاران هزار ...


خوبِ من ـ شاید هزارمین بار است که در حرفهای شبانهء مان این تکرارهای تلخ را برایم دوره می کنی و همچون هزاران شب گذشته بغض صورت شکسته ات را سرخ میکند ... و من سکوت سختم را با هزاران کلنجار می شکنم و ...
که را دلداری میدهم ؟؟ تو .. یا خودم؟!
خودت خوب میدانی دیگر برای باور این حرفها خیلی دیر شده ... اما باز هم آرام میشوی ... شکر میکنی و سکوت ...
این همه صبر و گذشت؟! تو همیشه مرا متعجب میکنی ... کاش کمی شبیهَت بودم .
امشب هم گذشت ...
                  آرام باش ...
                       من و تو با همیم 
                                 و خدا با ماست ...
برای تحمل این لحظه ها همین کافیست ...
.....................
.....
نه!
نمی خواهم تمامش کنم ... نمیخواهم حرفهایم را اینجا تمام کنم ... میخواهم چیزی غیر از اینها بگویم ... چیزهایی که هردومان را حسابی بخنداند ...
آخ ... شیرینی هایی که همین عصر درست کردیم ...! خنده دار بودند نه؟ کاش فقط به جای آنهمه رنگ و بو کمی شیرین بودند ... فقط کمی ...
بخند ... بخند ... بالاخره همه چیز شیرین میشود ... میدانم ...